
بهت گفتم یه امشب رو بمون گفتی نمیشه
تو رفتی نفهمیدی که بعد از این چی میشه
آروم چشامو بستم ولی دیر بود...
دیدم چشای بیدارم یه لحظه خشک نمیشه
به عکست زل زدم دیدم اونم بیدار بود...
ولی تو خوابه ،خواب مثل همیشه
یهو دلتنگ شدم و بغضم شکست و...
یکی بهم می گفت که صبح نمیشه
با اشک خندیدم و لحظه آخر...
با اینکه خواب بودی واست نوشتم ...
شاید این آخرین لحظه من بود ...
ولی پریس باهاته مثل همیشه
|